دل نوشته های زیبا

برای خرید جم مجانی به این سایت برید www.clashofclansgiftha.blogfa.com

نوشته شده در چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:,ساعت 14:38 توسط مرتضی| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1398برچسب:,ساعت 15:53 توسط مرتضی| |

 سه چیز را با احتیاط بردار : قدم , قلم , قسم


سه چیز را پاک نگهدار: جسم , لباس , خیال



از سه چیز خود را نگهدار: افسوس , فریاد , نفرین کردن



سه چیزرا بکار بگیر : عقل همت , صبر



اما سه چیز را آلوده نکن : قلب , زبان , چشم



سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن: خدا , مرگ , دوست خوب


نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:50 توسط مرتضی| |

 بهترین راه برای جمع کردن نمکی که رو فرش ریخته اینه که
.
.
.
.
.
.
.
.
.
... .
.
.
.
با دست بزنی پخشش کنی :d

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:28 توسط مرتضی| |

 همه یهویی ها خوبن :
یهویی بغل کردن
یهویی بوسیدن
یهویی دیدن
یهویی سورپرایز کردن
یهویی بیرون رفتن
یهویی دوست داشتن
یهویی عاشق شدن
اما امان از یهویی رفتن !!!

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:7 توسط مرتضی| |

 

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:0 توسط مرتضی| |

  نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم!

 

نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند!
آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی!
...
 از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم!
باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده !
قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ، ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند!
و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم ، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است
پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو ، فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ، که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها !
سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو ، دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت ، اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت !
تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم ،چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم!
تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها !
و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم !
حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم ، و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم !
بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست !
و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت ، هم دیروز و امروز و هم فرداهایی که خواهد رسید!
           


نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:52 توسط مرتضی| |

 شــبا وقـــتی که بیــداری .. خــــــدا هـــم با تو بیداره 

تا وقـــــتی که نــخوابی تو .. ازت چـــــش ور نمیداره 

خـــدا می‌بـــینه حالــت رو .. خدا میـــدونه حسـت رو 

از اون بالا میــــــــــاد پایین .. خدا مـــی‌گیره دستت رو 

خدا میــــدونه تــــو قلبت .. چه اندازه تــــــو غم داری 

خدا میـــدونه تــــــــــو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری 

خدا نزدیک قلب توســـــت .. با یک آغــــــــوش وا کرده 

نذار پلکاتــــو روی هم .. اگـــــه قلبت پـــــره درده 
خدا رو میشه حسش کرد .. توی هر حالی که باشی 

فقـــــــــط باید تو با یادش .. توی هر لحظه همراه شی 

نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:41 توسط مرتضی| |

 آری دوستی دو نیمه دارد نیمی از آن عشقی است که دل تو را بیقرار کرده است و نیمی دیگر آن محبتی است که در دل من می تپد

نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:30 توسط مرتضی| |

 لحــظاتی هست ،

کــه هیچ چیـــز این زندگــــی قانعت نمی کنه...

و تو نیـــاز به کمـــی مردن داری !...

نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:27 توسط مرتضی| |

 من ...

 

این روزهـــا ...

 

صـــدای ثانیــه ثانیـــه .....

 

فرامـوش شدنــم  را میشنـــوم ...!

نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:25 توسط مرتضی| |

 حالمان بد نیست کم غم می خوریم/کم که نه ! هر روز کم کم می خوریم

 

 

آب می خواهم سرابم می دهند / عشق می ورزم عذابم می دهند

 

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب / از چه بیدارم نکردی آفتاب ؟؟؟؟؟؟؟؟

 

خنجری بر قلب بیمارم زدند / بی گناهی بودم و دارم زدند

 

 دشنه ای نامرد بر پشتم نشست / از غم نامردمی پشتم شکست

 

سنگ را بستند و سگ آزاد شد / یک شبه بیداد آمد داد شد

 

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام / تیشه زد بر ریشه اندیشه ام

 

عشق اگر این است مرتد می شوم / خوب اگر این است من بد می شوم

 

بس کن ای دل، نابسامانی بس است / کافرم دیگر مسلمانی بس است

 

 

در میان خلق سر در گم شدم / عاقبت آلوده مردم شدم

 

بعد از این با بی کسی خو می کنم / هرچه در دل داشتم رو می کنم

 

نیستم از مردم خنجر به دست / بت پرستم بت پرستم بت پرست

 

بت پرستم بت پرستی کار ماست / چشم مستی تحفه ی بازار ماست

 

درد می بارد چو لب تر می کنم / طالعم شوم است باور میکنم

 

من که با دریا تلاطم کرده ام / راه دریا را چرا گم کرده ام ؟؟؟

 

قفل غم بر درب سلولم مزن / من خودم خوش‌باورم گولم مزن

 

من نمی گویم که با من یار باش / من نمی گویم مرا غم خوار باش

 

من نمی گویم ... دگر گفتن بس است / گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

 

روزگارت باد شیرین! شاد باش / دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

 

آه! در شهر شما یاری نبود / قصه هایم را خریداری نبود !!!

 

 

وای ! رسم شهرتان بیداد بود / شهرتان از خون ما آباد بود

 

از درو دیوارتان خون می چکد / خون من . فرهاد. مجنون می چکد

 

خسته ام از قصه های شومتان / خسته از همدردی مسمومتان

 

این همه خنجر دل کس خون نشد / این همه لیلی .کسی مجنون نشد

 

آسمان خالی شد از فریادتان / بی ستون در حسرت فرهادتان

 

کوه کندن گر نباشد پیشه ام / بویی از فرهاد دارد تیشه ام

 

عشق از من دور و پایم لنگ بود / قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

 

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود / تیشه گر افتاد دستم بسته بود

 

هیچ کس دست مرا وا کرد ؟ نه! / فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه!

 

هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه! / هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه!

 

 

هیچ کس اشکی برای ما نریخت / هر که با ما بود از ما میگریخت

 

چند روزی هست حالم دیدنی‌ست / حال من از این و آن پرسیدنیست

 

گاه بروی زمین زل می زنم / گاه بر حافظ تفائل میزنم

 

حافظ دیووانه فالم را گرفت / یک غزل آمد که حالم را گرفت

 

ما ز یاران چشم یاری داشتیم  / خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:21 توسط مرتضی| |

 می‌نویسم، چون می‌دانم هیچ گاه نوشته‌هایم را نمی‌خوانی، حرف نمی‌زنم، چون می‌دانم هیچ گاه حرف‌هایم را نمی‌فهمی، نگاهت نمی‌کنم، چون تو اصلا نگاهم را نمی‌بینی، صدایت نمی‌زنم، زیرا اشک‌های من برای تو بی‌فایده است، فقط می‌خندم، چون تو در هر صورت می‌گویی من دیوانه‌ام

 

نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:19 توسط مرتضی| |

 عجيب است حتي رفتگر هم با نفرت نگاهم مي كند!!!

انگار ريختن برگها هم تقصير من است!!!

نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:28 توسط مرتضی| |

 دلــــم بالــکنی می خواهـــد رو به شهـــر

 

و کمی بـاد خنکــــ و تاریکـــــی

 

یکــــ فنجان بــزرگــــ قهوه

 

یکـــ جرعه تــــــــو

 

یکــــ جرعه من

 

و سـکوتـــی که در آن دو نگـــاه گـــره خـــورده باشـــد

 

بی کلام

 

می‌دانی...!؟

 

دلــــم یک "من" می خواهــد بـــرای تـــــــو...

 

و یک "تــــــــو" تـــا ابــــد بــرای من ...

نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:27 توسط مرتضی| |

 

هـَـمـین ڪـﮧمــیـام بـــﮧ خـودَم بـگَـم


هـَـمــﮧ چـیــز آرومــﮧ...

مَــن چــقَــد خــوشــحــالَــم


یــﮧ حــس دَرونــی بــهم  مــیــگـــﮧ...


 

غـَـلـَـط اضــافــی نــکـن


نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:25 توسط مرتضی| |

 درسته که یه روزی فراموش می کنی و یه روز دیگه فراموش می شی ولی اینو بدون فراموش شدگان هرگز فراموش کنندگان را فراموش نمی کنند

نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:55 توسط مرتضی| |

 هیچگاه نگذار در کوهپایه های عشق کسی دستت را بگیرد که احساس میکنی در ارتفاعات هستی

نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:51 توسط مرتضی| |

 گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!

 

&&&&&&&

&&&&&&&

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...

&&&&&&&

&&&&&&&


گاهــی باید نباشــی ... تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه ... ؟!

اونوقته که میفهمی بایــد همیشه با کی باشی ....

&&&&&&&

&&&&&&&

دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،

آهای جماعت...

میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟

شما دقیقا چه رنگی هستید؟!

&&&&&&&

&&&&&&&


می گوید: کلمات گـــــــــــاهی بار معنایی خود را از دست می دهند ...

این روزها " دوستـــــت دارم " ها دیگر قلــــــب کســـی را به تپش وا نمیدارد !

و گونه کسی را سرخ نمیکند !

می گویـــــــــم : مشکل از دوست داشتن نیست مشکل از تکـــــــــرار است !.

&&&&&&&

&&&&&&&

گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ

آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد

&&&&&&&

&&&&&&&


نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:50 توسط مرتضی| |

 چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ...همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم! با تویی که از کنارم گذشتی و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشمهایم همیشه بارانی 

نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:47 توسط مرتضی| |

 پرسید : چرا ناراحتی ؟

گفتم : چون از بد روزگار به پست آدم نا سپاسی خوردم .

گفت : نگران نباش ، مسیر رو درست اومدی ، اینجا دنیاست

مگر نشنیدی که : " دنیا همیشه جائیه که نجیب و نانجیب به هم می خورن "

قرار به موندن نیست

نه برای تو و نه حتی برای اون !

غصه نخور ...

نوشته شده در یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:56 توسط مرتضی| |

 نوشته های باحال احساسی . دلنوشته های زیبا . متنهای قشنگ عاشقانه و...


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:14 توسط مرتضی| |

 میشه تنهایی بازی کرد

میشه تنهایی خندید

میشه تنهایی سفرکرد

ولی خیلی سخته تنهای رو تنهایی تحمل کرد...!

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:59 توسط مرتضی| |

 

 

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:55 توسط مرتضی| |

 

 

 

 

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:53 توسط مرتضی| |

 ماه چراغ کوچکی است که روشن شده تا جلوی پایت را ببینی. 

برای خودت دعا کن تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛ آخه راهی را که باید بروی  

خیلی طولانی است  

خیلی چاله چوله دارد؛ دام های زیادی در آن پهن شده است  

و باریکه های خطرناکی دارد؛ 

پر از گردنه های حیران و سنگلاخ های برف گیر است.


 

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:52 توسط مرتضی| |

 ز من گریزان شو کویرم من ، بیابانم

طوفانِ شن می ریزد از صحرایِ دستانم

 

برگرد! ضایع می کنی در من طلوعت را

خورشیدکم، من آسمانی رو به پایانم!

 

در خاطراتم سالها یک مرد می سوزد

این سالها می سوزم و خاموش می مانم

 

از عشق چیزی را که می دانم ، نمی بینم

از زندگی آن را که می بینم ، نمی دانم!

 

درمانده ام که چشمهایم را بگیرم یا -

با دستهایم رویِ دنیا را بپوشانم

 

 

بیهوده می کوشی که برگردانی ام با عشق

تو نوش دارویی و من مرگ است درمانم

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:51 توسط مرتضی| |

 داستان آینده ی یک دختر بچه ی خیابونی

تو شهر بازی یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک ازم بخر!!

نگاش کردم …چشماشو دوس داشتم…دوباره گفت آقا...اگه ۴ تا بخری تخفیف هم بهت میدم…

بهش گفتم اسمت چیه…؟ فاطمه…بخر دیگه…! کلاس چندمی فاطمه…؟ میرم چهارم…اگه نمی خری برم.. می خرم ازت صبر کن دوستامم بیان همشو ازت میخریم مامان و بابات کجان فاطمه؟؟ بابام مرده…مامانمم مریضه…من و داداشم لواشک می فروشیم دوستام همه رسیدند همه ازش لواشک خریدند خیلی خوشحال شده بود…می خندید…از یه طرف دلم سوخت که ما کجاییم و این کجا…از یه طرف هم خوشحال بودم که امشب با دوستام تونستیم دلشو شاد کنیم

فاطمه میذاری ازت یه عکس بگیرم؟ باشه فقط ۳ تا باشه اگه ۵۰۰ تومن بدی مقنعمو هم بر میدارم ! فاطمههههههههههههههههه…دیگه این حرف و نزن! خیلی ناراحت شدم ازت سریع کوله پشتیشو برداشت و رفت…وقتی داشت می رفت.نگاش می کردم …نه به الانش…نه به ظاهرش …به آینده ایی که در انتظار این دختره نگاه میکردم…و ما باید فقط نگاه کنیم..فقط نگاه...فقط نگاه...

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:51 توسط مرتضی| |

 

آیا می دانید که اگر شما در حال حمل قرآن باشید ،

شیطان دچار درد شدید در سر میشود

و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند

و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود..

و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود؟؟؟؟

و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید

این پیام را به دیگران ارسال کنید ،

شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند؟؟؟؟

فریب شیطان را نخور!!!!!

پس این حق را دارید که این پست رو کپی کنید

و توی وبهاتون بذارید

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:49 توسط مرتضی| |

 همه چیز و همه کس را دوست بدار ،اما به هیچ کس و هیچ چیز دل نسپار. ............

 

عشق مانند هوا همه جا جاریست،تو نفسهایت را قدری جانانه بکش. ................

تمام محبت های خود را به پای دوست بریز ولی به او اطمینان نکن.................

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:47 توسط مرتضی| |

 زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع!



در ذهن به جز "تو" آفریدن ممنوع!



غیر از "تو" ورود دیگران در قلبم ...



عمراً... ابداً... هیچ... اکیداً



ممنوع

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:25 توسط مرتضی| |

 شيطان می گوید: 




1. کسي که اذان را بشنود و به نماز نرود پدر من است



2. کسي که اسراف مي کند برادر من است



3. کسي که پيش از امام به رکوع و کسي که بدون بسم الله شروع به نان خوردن مي کند اولاد من است



4. کسي که اين گفتار من را به کسي مي گويد دشمن من است و کسي که نميگويد دوست من است.

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:24 توسط مرتضی| |

 گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:21 توسط مرتضی| |

 کار دنیا رو می بینی؟؟؟.....

حرف حرف می یاره.....

پول پول می یاره.........

خواب خواب می یاره.......

ولی محبت خیانت می یاره.......

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:42 توسط مرتضی| |

 یادت باشه

که یادم بیاری

که یادت بدم

که یاد بگیری

که همیشه به یادتم

و یادت هیچ وقت از یادم نمیره . . .

این یادت نره . . . 

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:40 توسط مرتضی| |

 
دلتنگ که باشی ، 

آدم دیگری می‌شوی 

خشن‌تر.. عصبی‌تر.. کلافه‌ تر و تلخ‌ تر 

و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری 

همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، 

که دلـتنگ اش هستی...

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:39 توسط مرتضی| |

 در هجرانت چشمهایم باران عشق میبارند 
می بارند و می بارند
تا این سوی نا چیزی هم که مانده است را هم از دست بدهند
و در سیاهی دنیای خود جز نقش روی ماه و در عالم خیال تصور نکنند
تو کجایی که دور از تو دل شکسته ام حتی طاقت آهی را ندارد
و من که در غم عشقت میسوزم از حریم حرم پاک این دل که آشیانه عشق توست 
پاسبانی میکنم تا در آن جز اندیشه عشق پاکت هیچ جای نگیرد
سینه ی تنگم مالا مال اندوهی تلخ است 
در میان سینه ام سوزشی احساس می کنم
گویی این دل است که از سوختنش عطر عشق به مشامم می رسد
وتنم را از عشق می سوزاند
سرا پا همچون دیوانه ای گم کرده راه به دنبال درهای عشق میگردم 
تو میدانی این درهای فنا شدن کجاست ؟....
می خواهم در راه عشقت فنا شوم و نابود گردم ....
دل من خدای مهربانی های توست 
ای تک ستاره قلبم دلم تنگه برات
 ...

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:39 توسط مرتضی| |

 دختری که مسخره بازی درمیاری نیگات می کنه 

و چشمهاش برق می زنه و زیر لب می گه عزیزم...!! 

دختری که روسری بد رنگ رو که براش خریدی سر می کنه 

و میاد به دیدنت...!! 

دختری که وقتی قدم می زنید و یه پسر خوش تیپ تر می بینه، 

خودش رو بیشتر می چسبونه بهت...!! 

دختری که وقتی از همه شاکی هستی و داد می زنی ، 

هیچی نمی گه، فقط آروم دستتو می گیره...!! 

دختری که روز زن براش یه شاخه گل می خری ، 

با به لبخند غمگین می گه مهم خودتی...!! 

این دخترو حق نداری اذیت کنی...!

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:38 توسط مرتضی| |

 شیطان نیستم 


فرشته هم نیستم 


خدا هم نیستم 


فقط دخترم 


از نوع ساده اش 


... حوا گونه فکر میکنم 


فقط به خاطر یک " سیب " تا کجا باید تاوان داد ؟

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:37 توسط مرتضی| |

 چه کسی حرف مرا می فهمد؟

چه کسی درد مرا می داند؟
در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟
چه کسی واژه ی تنهایی را
در دل غم زده ام می بیند؟
با سر انگشت محبت چه کسی
قطره ی اشک مرا می چیند
سال ها غیر خداوند بزرگ
هیچ کس از غمم آگاه نبود
توشه ی زندگیم در همه عمر
جز غم و غصه ی جان کاه نبود
مرگ یک روز و یا یک شب سرد
چشم غمگین مرا می بندد
شاید آنجا پس از این رنج و عذاب
سردی گور به رویم خندد
نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:36 توسط مرتضی| |


Power By: LoxBlog.Com