دل نوشته های زیبا

 کار دنیا رو می بینی؟؟؟.....

حرف حرف می یاره.....

پول پول می یاره.........

خواب خواب می یاره.......

ولی محبت خیانت می یاره.......

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:42 توسط مرتضی| |

 یادت باشه

که یادم بیاری

که یادت بدم

که یاد بگیری

که همیشه به یادتم

و یادت هیچ وقت از یادم نمیره . . .

این یادت نره . . . 

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:40 توسط مرتضی| |

 
دلتنگ که باشی ، 

آدم دیگری می‌شوی 

خشن‌تر.. عصبی‌تر.. کلافه‌ تر و تلخ‌ تر 

و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری 

همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، 

که دلـتنگ اش هستی...

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:39 توسط مرتضی| |

 در هجرانت چشمهایم باران عشق میبارند 
می بارند و می بارند
تا این سوی نا چیزی هم که مانده است را هم از دست بدهند
و در سیاهی دنیای خود جز نقش روی ماه و در عالم خیال تصور نکنند
تو کجایی که دور از تو دل شکسته ام حتی طاقت آهی را ندارد
و من که در غم عشقت میسوزم از حریم حرم پاک این دل که آشیانه عشق توست 
پاسبانی میکنم تا در آن جز اندیشه عشق پاکت هیچ جای نگیرد
سینه ی تنگم مالا مال اندوهی تلخ است 
در میان سینه ام سوزشی احساس می کنم
گویی این دل است که از سوختنش عطر عشق به مشامم می رسد
وتنم را از عشق می سوزاند
سرا پا همچون دیوانه ای گم کرده راه به دنبال درهای عشق میگردم 
تو میدانی این درهای فنا شدن کجاست ؟....
می خواهم در راه عشقت فنا شوم و نابود گردم ....
دل من خدای مهربانی های توست 
ای تک ستاره قلبم دلم تنگه برات
 ...

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:39 توسط مرتضی| |

 دختری که مسخره بازی درمیاری نیگات می کنه 

و چشمهاش برق می زنه و زیر لب می گه عزیزم...!! 

دختری که روسری بد رنگ رو که براش خریدی سر می کنه 

و میاد به دیدنت...!! 

دختری که وقتی قدم می زنید و یه پسر خوش تیپ تر می بینه، 

خودش رو بیشتر می چسبونه بهت...!! 

دختری که وقتی از همه شاکی هستی و داد می زنی ، 

هیچی نمی گه، فقط آروم دستتو می گیره...!! 

دختری که روز زن براش یه شاخه گل می خری ، 

با به لبخند غمگین می گه مهم خودتی...!! 

این دخترو حق نداری اذیت کنی...!

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:38 توسط مرتضی| |

 شیطان نیستم 


فرشته هم نیستم 


خدا هم نیستم 


فقط دخترم 


از نوع ساده اش 


... حوا گونه فکر میکنم 


فقط به خاطر یک " سیب " تا کجا باید تاوان داد ؟

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:37 توسط مرتضی| |

 چه کسی حرف مرا می فهمد؟

چه کسی درد مرا می داند؟
در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟
چه کسی واژه ی تنهایی را
در دل غم زده ام می بیند؟
با سر انگشت محبت چه کسی
قطره ی اشک مرا می چیند
سال ها غیر خداوند بزرگ
هیچ کس از غمم آگاه نبود
توشه ی زندگیم در همه عمر
جز غم و غصه ی جان کاه نبود
مرگ یک روز و یا یک شب سرد
چشم غمگین مرا می بندد
شاید آنجا پس از این رنج و عذاب
سردی گور به رویم خندد
نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:36 توسط مرتضی| |

 من کیم!...
من همون دیوونه ایم که هیچوقت عوض نمیشه...همونی که همه باهاش خوشحالن اما کسی خوشحالش نمیکنه...
همونی که اونقدر یه اهنگ گوش میده که از ترانه گرفته تا ریتم و خوانندش متنفر بشه!
همونی که هق هق همه رو به جون دل گوش میده اما خودش بغضاش زیر بالش میترکونه.....
همونی که همه فکر میکنن سخته ،سنگه ...اما با هر تلنگری میشکنه!
همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اما همه ناراحتش میكنن...
همونی که تکیه گاه خوبیه اما واسش تكیه گاهی نیس!
همونی که کلی حرف داره اما همیشه ساکته

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:35 توسط مرتضی| |

 برایش زیادی بودم...

تحمل این همه فدایت شوم را نداشت...

هه...

رفتارش مرا آزار میدهد...

سرد بودنش... بی تفاوتی اش...

انگار دارند با ناخن رو روح من خط میکشند...

چشمم را دور دید ...رفت با دیگری...

بو برده بودم اما نه تا حد بودن کسه دیگری...

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:32 توسط مرتضی| |

 از کوچه غم که گذشتم دری به روی من باز شد. بهم گفت برای عبور باید از داخل من رد بشی . روی در نوشته بود عذاب بعدی . با ترس و تردید رفتم داخل و از در رد شدم . به سیاهی رسیدم گفت باید درونت مثل من بشه گفتم چرا گفت سوال نپرس گفتم باشه . به تنهایی رسیدم گفت باید همدم من بشی گفتم نه من از تنهایی متنفرم بهم گفت اگر همدم من نشی زندگی کسی دیگر رو خراب میکنم گفتم باشه همدم تو میشم . از همه و همه که گذشتم به تو رسیدم و تو بهم گفتی سلام بنده من خوش امدی اینا همه ازمونی بود که تو امتحان بشی گفتم خدایا چرا ؟ گفتی چی چرا ؟ گفتم چرا من ؟ چرا سیاهی ؟ چرا تنهایی ؟ چرا عذاب ؟ چرا غم ؟ چرا چرا چرا چرا .................

در جواب بهم گفتی : خودت انتخاب کردی.

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:25 توسط مرتضی| |

 زندگی یعنی :

ناخواسته به دنیا آمدن

مخفیانه گریستن

دیوانه وار عشق ورزیدن

و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن 

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:24 توسط مرتضی| |

 گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:18 توسط مرتضی| |

 یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود ، ازش پرسید :

چرا دوستم داری ؟ واسه چی عاشقمی ؟
دلیلشو نمی دونم ... اما واقعا دوستت دارم .
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی ... پس چطور دوستم داری ؟
چطور می تونی بگی عاشقمی ؟
من جداً دلیلشو نمی دونم ، اما می تونم بهت ثابت کنم .
ثابت کنی ؟ نه ! من می خوام دلیلتو بگی .
باشه .. باشه !!! می گم ... چون تو خوشگلی ، صدات گرم و خواستنیه ، همیشه بهم اهمیت میدی ، دوست داشتنی هستی ، با ملاحظه هستی ، بخاطر لبخندت !دختر از جواب های اون خیلی راضی و قانع شد .
متاسفانه ، چند روز بعد ، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت .
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم ، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم ، اما حالا که نمی تونی حرف بزنی ، می تونی ؟
نه ! پس دیگه نمی تونم عاشقت بمونم .
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوستت دارم اما حالا که نمی تونی برام اونجوری باشی ، پس منم نمی تونم دوستت داشته باشم . گفتم واسه لبخندات ، برای حرکاتت عاشقتم ، اما حالا نه می تونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمی تونم عاشقت باشم .اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان ، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره !!!
عشق دلیل می خواد ؟ 
نه ! معلومه که نه !!
پس من هنوز هم عاشقتم .
عشق واقعی هیچ وقت نمی میره .
این هوسه که کمتر و کمتر میشه و از بین میره .عشق خام و ناقص میگه : " من دوست دارم چون بهت نیاز دارم . "
" ولی عشق کامل و پخته میگه : " بهت نیاز دارم چون دوستت دارم . "
" سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه ، اما قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه "
 
نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:18 توسط مرتضی| |

  گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی

گرفته دلم ، کجایی که به درد دلهایم گوش کنی ، کجایی که مرا با بوسه هایت گرم کنی...

نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام ، نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام

 در لا به لای برگهای زندگی ، نیست برگی که از تو ننوشته باشم ، 

   نیست روزی که از تو نگفته باشم

 امروز آمد و از تو گفتم ،نبودی و اشک از چشمانم ریخت و در همان گوشه نشستم ،

  دلم خالی نشد و گرفته دلم ، کجایی که دلم به سراغت بیاید گلم؟

نیستی و حتی سراغی از دلم نمیگیری ، یک روز نباشم که تو مثل من نمیمیری....

 نمیبینی چشمهایم را ، نمیمانی تا دلم را ، به نقطه خوشبختی برسانی ،

مرا به جایی آرام بکشانی تا خیالم راحت باشد از اینکه همیشه تو را خواهم داشت

نمیخواهی دلم را ، نمیدانی راز درونم را ، نمیگذاری تا مثل گذشته دلم تنها به تو خوش باشد ،


نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:16 توسط مرتضی| |

 میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، هوای دلم را داری

میدانم با دلتنگی ها سر میکنی ، بس که اشک میریزی چشمان نازت را تر میکنی...

من که به خیال تو رفته ام به خیالات عاشقانه ،

تو به خیالم پیوسته ای به یک حس عاشقانه

شیشه ی دلتنگی ها را شکسته ایم در دلهایمان،او که میفهمد حال ما

را کسی نیست جز خدایمان

از تپشهای قلبت بی خبر نیستم ، من که مثل دیگران نیستم ،

تو جزئی از نفسهای منی ، تو همان دنیای منی

کاش بیاید آن روزی که تو را در کنارم ببینم ،

خسته ام از این انتظار ، سخت است بی خبر بودن از یار،

آن یاری که مرا در راه نفسگیر زندگی همیشه همراهی میکند ،

آن یاری که هوای دلم را بارانی میکند

مثل یک روز بارانی ، به لطافت همان بارانی که من عاشقانه دوستت دارم

امشب نیز مثل همه شبها ، دلم دارد درونش حرفها ،

بیا تا فرار کنیم از همه غمها ، بیا تا بشکنیم این سد را در بینمان ، تا نباشیم باهم ، ولی تنها

میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، درد مرا داری ،


نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:15 توسط مرتضی| |


Power By: LoxBlog.Com